نگاهی مختصر بر دهۀ قانون اساسی و اولین جمهوریت در افغانستان: بخش سوم

ملال موسی نظام   

نگاهی مختصر بر دهۀ قانون اساسی و اولین جمهوریت در افغانستان

افشاء جریاناتی از دید یک دگرجنرال مجرب و عالیرتبۀ اردو

حصۀ سوم

همانطور که در حصۀ دوم مضمون اظهار گردید، بصورت بسیار مختصر نگاه اجمالی ای بر دورۀ اول که همانا عصر دیموکراسی و مشروطیت باشد، از نظر و یاد داشت های یک صاحب منصب عالی کشور، «دگرجنرال محمد نذیر کبیر سراج»، شخصیت سابقه دار و مجرب اردو که با داشتن روابط نزدیک و متداوم با داود خان، اعضای فامیل شاهی و مأمورین عالیرتبۀ ملکی و عسکری، منحیث یک شاهد عینی ای آن دورۀ تاریخ افغانستان، انداخته شد.

نظر به حجم بیشتر خاطرات مذکور در ساحۀ عسکری که چشم دید بیشترین بوده است، از دو عصر مورد بحث ما، فقط قسمت هایی را از صفحات جلد اول تحت عنوان«روی داد های نیمۀ اخیر سدۀ بیست در افغانستان»، تحت بر رسی اجمالی قرار میدهیم. چون مباحثات اخیر مطبوعاتی بیشتر بر کار روایی و فعالیت های «سردار محمد داود» استوار بوده است و از جانب دیگر اقدام شخص مذکور برای پایان دادن به سلطنت و رسیدن به قدرتی که دایم آرزو داشت، ذریعۀ همکاری حزب پرچم متعلق با اتحاد شوروی صورت گرفت، نظر مختصری هم از یاد داشت های یک جنرال مجرب اردو در مورد ایام صدارت سردار مذکور و چگونگی آغاز سهم گرفتن فعال اتحاد شوروی وقت در مقدرات افغانستان، در حصۀ دوم مضمون انداخته شد. در قسمت سوم و اخیر، بصورت خلاصه میرویم به سراغ کتاب متذکرۀ دگر جنرال «محمد نذیر کبیر سراج» در دورۀ جمهوریت. بازهم باید متذکر گردید که چون یاد داشت ها بیشتر جریانات را در ساحۀ عسکری احتواء مینماید و البته که این نکته تا حد زیادی درین عصر دارای اهمیت هم میباشد، کوشش میگردد که گوشه های مهمی از خاطرات این شاهد عینی مهم را حتی المقدورفراهم آوریم.

فصل چهارم

اولین جمهوریت۱۹۷۳- ۱۹۷۸

(در سال ۱۹۶۲ محمد داود خان صدراعظم بغرض تداوی درد کمرش سفری به ایطالیه نمود و در آن سفر داکتر سعدالله غوثی عضو شعبۀ روابط سیاسی وزارت خارجه او را همراهی میکرد. روزی در اثناء صرف قهوه در یک رستوران در روم، داود خان به غوثی گفت: ” در فرانسه کتابی نشر شده است بنام – Technique de coup d ‘etat اثر: Curzio malaparte.- نویسندۀ ایتالوی. میتوانی یک جلد ترجمۀ فرانسوی آنرا دستیاب نمایی؟” غوثی جواب مثبت داده به کتاب خانه مراجعه کرده، کتاب را خریداری نمود و به اختیار داود خان گذاشت.

داود خان گویا از همین تاریخ به مطالعۀ این کتاب پرداخت و ده سال بعد هم که به حیث یک شخص مستعفی به منزلش بسر میبرد، روز ها با این کتاب مشغول بود. او از همین کتاب آموخت که چطور پلانش را طرح نماید و چگونه آنرا تطبیق کند. قراریکه بعد ها رفقای انقلاب«؟!» داود خان بکمال افتخار اظهار میداشتند، در پلان داود خان فقرات ذیل«۱» موجود بود:

۱- مساعی برای فزونی ناراضیان در کشور.

۲- توسعۀ بی امنیتی و بدگمانی در سطح کشور.

۳- کوشش در افزودن بدبینی بمقابل اجراآت دولت.

۴- مظاهرات و کار شکنی ها در پوهنتون و ادارات «توسط عناصر چپی».

۵- نفوذ در ولسی جرگه و مشرانو جرگه و فلج ساختن قانون گزاری با مخالفت با پروژه های دولت.

۶- تبلیغ بر ضد دولت توسط بعضی از جرائد آزاد و حتی تمویل بعضی از آنها.

۷- جلب ناراضیان خورد رتبه برای اجرای کودتا«فارغان شوروی، خورد ضابطان و فارغان جوان پوهنتون کابل».

۸- اشاعۀ پروپاگند های ضد و نقیض برای سر درگمی و گیچ ساختن کارکنان دولت.

۹- نفوذ در اردو و تبلیغ در بارۀ آنکه، حقوق شان تلف می شود.

۱۰- ایجاد اختلافات زبانی، قومی و مذهبی.

۱۱- کتمان نام و هویت رئیس کودتا و اعضای آن از یکدیگر شان.

۱۲- در مرحلۀ اول جلب و جذب آن قطعات اردو که بدرد کودتا بخورد« قوای زرهدار- هوایی».

۱۳- در صورت لزوم اعطای رشوت نقدی و یا سیاسی به اشخاص مورد نظر.

۱۴- سعی و کوشش درینکه کودتا تا حد ممکن بدون خون ریزی به ثمر برسد.

داود خان با این پلان خود مؤفقانه به پیش رفت و در نیمۀ شب ۱۷ جولای ۱۹۷۳ در وقتیکه پادشاه به غرض معالجۀ چشم به لندن، بعداً برای استراحت به ایطالیا رفته بود، با قطع تیلفون های شهر و گرفتاری مارشال شاه ولی خان، جنرال عبدالولی، شهزاده احمد شاه، محمد موسی شفیق صدراعظم، خان محمد خان وزیر دفاع، قوماندان گارد شاهی و قوماندان قطعۀ ۴۴۴، دستگاه سلطنت را از بین برده و جمهوریت را اعلام نمود. صفحۀ ۷۰-۷۱

عده ای فکر میکنند که چون «داود خان» با عناصر چپگرا «مخصوصاً حزب پرچم» سر جنبانی داشته و با عناصر مربوط به این حزب یکجا کودتا کرده است، پس باید شوروی ها از این امر خبر قبلی داشته و به کودتا کمک کرده باشند. اظهارات این دسته مردم هم اساس و پایه« ۲» ندارد، زیرا قراریکه قبلاً گفته ام، داود خان در پی ناراضیان افتاده بود، در جملۀ رفقای انقلابی «داود خان» از کمونیستان خلقی و پرچمی گرفته تا مردمان مسلمان و متدین اما سرخورده، متقاعد و جزا دیده زیاد بود. با کودتای داود خان بغیر همین قبیل اشخاص هیچ کس دیگری حاضر به همکاری با او نبود. داود خان این موضوع را خوب فهمیده بود و به حسن شرق و غلام حیدر رسولی هدایت داده بود که:” از عسکری از رتبۀ تورن به بالا و از خدمات ملکی، از سرکاتب بلند تر را به مقصد کودتا، جلب و جذب ننمایید”.

داود خان صدر اعظم با داود خان رئیس جمهور از زمین تا آسمان باهم فرق داشت، او محبوبیت زمان صدارت عظمی را بین مردم از دست داده بود. حس انتقام جویی، شخصیت او را دگرگون ساخته بود).

محترم «جنرال کبیر سراج» بعد از یک سلسله تشریحات و چگونگی حالات خودش بعد از کودتا صحبت و مذاکره با شهید خان «محمد خان مرستیال» و دیدار «رهبر کودتای سرطان» و آمادگی به رفتن دوباره به وظیفه در وزارت دفاع را در صفحۀ ۷۴ چنین ادامه میدهد:

(فردای کودتا روز۱۸ جولای ۱۹۷۳ بعد از آنکه اعلامیۀ جمهوری از رادیو افغانستان پخش شد، لباس پوشیده و میخواستم عازم وظیفه گردم، هر قدر انتظار کشیدم وسیلۀ نقلیه که مرا از منزل به وزارت دفاع میرسانید، پیدایش نشد. لاجرم در منزل باقی مانده انتظار روشن شدن اوضاع را میکشیدم، ساعت دوی بعد از ظهر جنرال خان محمد خان مشهور به «مرستیال» که از دوستان نزدیکم بود، بدیدنم آمده پرسید که :” تا حال بدیدن داود خان نرفته ای؟” گفتم نی، واسطۀ سواری ندارم و نتوانستم به وزارت دفاع بالای کارم بروم و هم نمیدانم که همین حالا چکاره ام؟ او اوضاع را چنین تشریح داد:” امروز صبح وقت برای عرض تبریک به منزل داود خان رفته بودم، عدۀ بسیار مردم در آنجا جمع شده بودند. داود خان بمن امر نمود که به وزارت دفاع برو و ببین که کدام بینظمی در آنجا رخ ندهد. من تا همین دم در وزارت دفاع بودم، بجای خودت بعضی اوامر لوژیستیکی به شفاخانه ها، دخایر مواد سوخت، سیلو و مسلخ را صادر کردم و همه کار ها روبراه است. بیا که ترا با خود به منزل داود خان برسانم، برو و به او تبریک بگو، اگر فردا اینکار را بکنی، دیر شده می باشد. داود خان انسان کینه توزی است که این بی اعتنایی را فراموش نخواهد کرد”).

جنرال کبیر سراج از تشریحات رفتن به خانۀ رهبر کودتا که بسیار ازدحام بود و بعد از انتظار برای دیار وی به اتفاق اسمعیل خان ناصری چنین مینویسد:(” داود خان در اطاق کوچک پذیرایی اش بالای کوچ شسته بود، مانده و کوفته و پریده رنگ بنظر میرسید، با ما مصافحه نموده و اجازۀ نشستن داد. روبرویش نشستم و برایش تبریک گفتم. در جواب گفت:” ما این کار را کردیم، چه میشود؟ نمیدانم!”. به جوابش گفتم که نیت شما بخیر افغانستان است، انشاالله همه کار ها بدرستی پیش خواهد رفت”.

فردا ۱۹ جولای به وزارت دفاع رفتم، انتظار داشتم که خان محمد خان را در کرسی لوی درستیز و یا وزیر دفاع خواهم یافت، اما برعکس جنرال عبدالکریم مستغنی را به حیث لوی درستیز اردوی افغانستان مقابل شدم. از همکارانم که در کودتا سهمی داشتند، چنین دستگیرم شد که روز گذشته که رهبر، خان محمد خان را بغرض ادارۀ امور بوزارت دفاع فرستاده بود، رفقای کودتای وی از اینکه رهبر همکاران سابقش را بوظایف می گمارد، وارخطا شده بودند و فوراً تورن«غوث الدین فایق» را که یکی از انقلابیان برجسته بود، بوزارت دفاع فرستاده و خان محمد خان را بیرون کرده بودند).

بعد از تشریح اینکه رهبر کودتا در همان فردای آنروز به وزارت دفاع به معیت حسن شرق، عبدالالله و غوث الدین فایق در وزارت دفاع حاضر گردیده و از مأمورین عسکری دیدن مینماید و گویا وزارت دفاع را دفتر مؤقتی قرار میدهد. و روز دیگری بساعت معین دوازده بجه جنرالان و قوماندانان در تالار غذا خوری جمع گردیده و انتظار رهبر و رفقای وی را میکشیدند، داود خان در حالیکه دو صاحب منصب قطعۀ ۴۴۴ کوماندو با کلاشینکوف اورا مشایعت مینمودند در صدر میز قرار گرفته و حسن شرق و عبدالالله در دو پهلوی وی نشستند. بعد از هدایات در مورد امور محولۀ مربوطه که روی سخن بیشتر متوجه جنرال کبیر سراج بوده، بعد از صرف نان و خاموش ساختن رادیو، بیانیۀ رهبر کودتا را چنین ابراز میدارد:(” برادران، ما و شما سی سال پیش در همین جا اردوی جوان افغانستان را تشکیل دادیم و هم امیدوار بودیم که به زور جوانان اردو، رژیم فاسد شاهی سرنگون شده است«۳». ولی شما مردم هیچ کدام تان یک احساس مثبتی در برابر آن از خود نشان ندادید. همچنان من از شما جنرالان اردو گله مند میباشم که هیچ یک از شما ها روزی صدا در نیاوردید تا بمقابل دیموکراسی قلابی اعتراض کنان به پادشاه بگویید که بس است این مسخرگی! جمع کنید این دستگاه را…”.

بعد از گفتار داود خان همه متوجه شدند که براستی حتی بعد از دخول رهبر به تالار غذا خوری هم نه کسی به او تبریک گفت و نه کف زدن و گلپاشی صورت گرفت. برای تلافی مافات عده ای از جنرالات معذرت هایی را پیش کشیدند که هیج یک آن به او خوش نخورد. باید خاطر نشان ساخت که بعضی ازین جنرالان در ده سال خانه نشینی داود خان، یکبار هم بدیدن او نرفته بودند و وقتیکه داود خان به یک دورۀ افغانستان بر آمده و بولایات گشت و گزار می نمود، قوماندانان مؤظف در ولایات از او استقبال نکردند. همین بود که هر یک معذرت خود را به نحوی ابراز داشتند، اما بیهوده بود و عکس العمل داود خان بعد از جشن استقلال همین سال بروز کرد که دفعتاً ۲۱ نفر از جنرالان سابق«۴» را به تقاعد سوق داد. در بین جنرالان مذکور عده ای متخصصین، ماهران و روشنفکران تعلیم یافته بودند که خروج اوشان از اردو دفعتاً خلایی را بوجود آورد که داود خان تا زمان مرگش جای خالی آنان را پر کرده نتوانست). صفحۀ ۷۸-۷۹

جنرال کبیر سراج درپایان همین صفحه ادامه میدهد:( سه روز بعد از اعلان کابینه، جنرال خان محمد خان«مرستیال» به دفتر کارم وارد گردیده و بعد از سلام و احوال پرسی، ازو پرسیدم که چطور آمده است؟ پاسخ داد که:” آمدم و پاکتی را بدست رجبعلی پیشخدمت دادم تا به رهبر تقدیم کند، گفتمش هر وقت مرا خواست بدفتر خودت میباشم”. بسیار کنجکاو شدم و از دوستی ای که با وی داشتم بخود اجازه دادم تا از او بپرسم، این چه پاکتی است؟ محتوی آن چه می باشد؟ بدون آنکه بمن جواب درستی بدهد، چنین گفت:” ما و شما باید با این آدم «مقصدش داود خان بود» کمک نماییم، او با کابینۀ مزخرفی که تشکیل داده است، کشور را اداره کرده نمی تواند. داود خان به این اشخاص، بدنام و رسوا خواهد شد و در آنوقت افسوس خوردن سودی نخواهد داشت. اگر او یک وقتی صدر اعظم مقتدر بود، اشخاصی با او صدقانه همکار بودند که باعث مؤفقیت او گردیدند، ولی همکاران موجودۀ او دانش و تجربۀ مردمان گذشته را ندارند”. فهمیدم که پاکت باید حاوی چنین پیغامی به داود خان بوده باشد. به او گفتم که:” داود خان به عقیدۀ خودت نیست، برعکس او فکر میکند که زمانیکه خودش در رأس کار ها باشد، کفایت میکند، وزراء و اعضای کابینه در نزد او کارمندان کاغذ بیار و کاغذ ببر هستند و بس. چه فرق میکند که کی ها در کرسی وزارت تکیه زده اند و برای اجرای کار های تخصصی، لیاقت مامورین پائین رتبه مهم است نه مقام وزارت که هر روز در تغییر و تبدیل می باشد”. خواستم بدینوسیله یک کمی زیاد تر از او بشنوم، دوباره رشتۀ سخن را در دست گرفته و گفت:” غلطی کار در همین جاست، داود خان به مشاورین تعلیم یافته، رسیده و صادق احتیاج دارد تا اورا کمک و رهنمایی صحیحح کنند”. درین وقت یاورم داخل شد و گفت رجب علی خان اجازۀ دخول می خواهد، به او اجازه دادم، داخل دفتر شده و به خان محمد خان چنین اطلاع داد:” پاکت شما را به رهبر دادم، باز کرده و خواند، بمن امر نمودند تا بشما بگویم که حالا فرصت دیدن شما را ندارند، بیک وقت مساعد شما را نزد خود خواهند خواست”. خان محمد خان با شنیدن این پیغام یکه خورد، کمی فکر کرد و بعد گفت:” خوب خوب فهمیدم”. پیام آور هم از دفتر خارج شد و خان محمد خان هم با کمی آشفتگی خداحافظی نموده و رفت.

بعد ازین تاریخ، بار دیگر یکمراتبه او را در شفاخانۀ وزیر اکبر خان دیدم که ما هردو به عیادت یکنفر رفته بودیم. درین روز اورا بسیار عصبی و پریشان خاطر یافتم، این آخرین دیدار ما با یکدیگر بود تا اینکه بتاریخ ۲۳ سپتامبر خبر گرفتاری و زندانی شدن عده ای را و از آنجمله، خان محمد خان «مرستیال» را به اتهام توطئه علیه جمهوریت از امواج رادیو شنیدم). صفحۀ ۸۱

ده هفته بعد از کودتا در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳ شب از رادیو کابل اعلان شد که:” محمد هاشم میوند وال، خان محمد مرستیال، عبدالرزاق، دگر جنرال هوایی، سید امیر قوماندان هوایی، زرغون شاه دگروال، صوات خان دگروال، مهر علی دگرمن، محمد عارف شنواری، فقیر محمد ننگرهاری و یک تعدد دیگر، به همدستی یک مملکت خارجی می خواستند توطئه ایرا بر علیه جمهوریت براه اندازند، این خیانت شان بزودی کشف و همۀ شان گرفتار و توقیف گردیده اند”. یازده روز بعد ازین واقعه بازهم رادیو خبر داد که محمد هاشم میوندوال در زندان با نکتایی اش خود را حلق آویز و انتحار نموده است.

ادعای دولت جمهوری دایر بر انتحار میوند وال را در آنوقت هیچ فرد دارای عقل سلیم قبولدار نگردید. مردم باهم میگفتند، نکتایی در زندان از کجا شده بود؟ نکتایی چطور وزن یک انسان را برداشته میتواند؟ «چون رهبر کودتای سرطان، همانطورکه کودتاچیان وابسته به سفارت شوروی را رفقای انقلاب لقب داده بود، مردم افغانستان را نادان و احمق فکر مینمود. در چنین یک تهمت سخیف و اعلان آن از جانب مقامات رسمی بالا در رادیو، در صورتی که قانونیت موجود میبود، باید محکمۀ با صلاحیت اتهام مجرمین را که حق آنان و دانستن آن، حق ملت بود به اثبات میرسانید. بلی مردم ما باید به اعلام رهبریت جمهوری باور مینمودند که خودکشی با یک نکتایی صورت گرفته است- ازین قلم».

شخص متین و مصممی مانند میوند وال چطور بخودکشی دست زد؟ چرا جسدش را بکسی نشان ندادند؟ محافظین زندان چرا ازین قضیه در وقتش جلوگیری نکردند؟ روزی خانمش بمن گفت که اورا در یک شب تار به زندان بردند و در تاریکی سلول زندان، تنها به روشنی یک شمع، صورت میوند وال را به او نشان دادند و بعد از مرگ اجازه ندادند که جسدش را ببیند. بعد تر فاش شد که که میوند وال در اثرضربات لت و کوب که بر او در اثنای تحقیقات برای حصول اقرار«؟!» وارد ساخته بودند، تاب نیاورده و جان سپرد.

دو ماه بعد چنج نفر از جملۀ زندانیان به ساعت چهار صبح، قبل از طلوع آفتاب در پل چرخی«پولیگون انداخت» به شکل هدف های زنده تیر باران شدند. اعدام شدگان عبارت بودنداز: خان محمد خان مرستیال، سید امیر قوماندان هوایی، زرغون شاه دگروال، سید رحمن وکیل ولسی جرگه و محمد عارف شینواری.

دگر جنرال غلام فاروق رئیس دیوان حرب میگفت که:” متهمین هژده نفر بودند، رفقای انقلابی داود خان که در این دیوان حرب عضو بودند، اصرار داشتند که همۀ آنها باید اعدام گردند، اما رهبر چند بار امر غور و تجدید نظر داده و هدایت میداد که جزای اعدام تخفیف داده شود. در نتیجه برای بار دوم ۱۲ نفر و با تصمیم آخرین، شش نفر به اعدام محکوم شدند و رهبر حکم اعدام را خود امضاء نمود”.

بعد از این گیر و گرفت ها و اعدام ها شایعاتی در بین مردم پخش شد دائر برینکه: حبس و اعدام اشخاص بیگناه، یک مقدمه چینی از جانب همکاران و رفقای پرچمی محمد داود خان بوده است، تا اشخاصیرا که در برابر تطبیق مرام های خود مانع و خطرناک می دیدند، از بین ببرند.

محمد هاشم میوندوال بعد از کودتای جمهوری از سفر خارج بوطن برگشت و بدیدن داود خان رفته و به او تبریک گفته در عین زمان وعدۀ همکاری با رژیم جمهوری را داد. داود خان هم او را با جبین کشاده پذیرفته و وعده داده بود که بزودی به وظیفه ای گماشته خواهد شد.

همچنان خان محمد خان مرستیال را در روز اول کودتا به وزارت دفاع مؤظف ساخته بود، بعد تر که او مکتوبی به داود خان نوشته بود«ممکن است داود خان این مکتوب را به رفقای انقلابی اش نشان داده باشد»، هراس و نا آرامی به همکاران داود خان خلق کرده بود که آنها در صدد ازبین بردنش بر آمدند.

دگر جنرال عبدالرزاق خان قوماندان هوایی و مدافع هوا که برای عرض تبریک به منزل محمد داود خان رفته بود، اخیرالذکر به او امر داده بود تا تشکیل یک قول اردوی هوایی را حاضر و آماده سازد. او بالای این موضوع کار کرده و طرح آنرا آماده ساخته بود که روز ۲۳ سپتامبر قبل از ظهر، تورن جنرال غلام حیدر رسولی، قوماندان قوای مرکز به منزلش آمده و ابراز داشته بود که:” رهبر خواهشمند ملاقات با شماست، من آمده ام تا شما را باخود گرفته به خدمت شان برسیم”. عبدالرزاق خان لباس پوشیده و دوسیه را هم که دو ماه بالای آن کار کرده بود با خود گرفت. در بیرون منزل موتر جیپی با دو نفر گارد مسلح انتظار میکشیدند، همۀ شان سوار شدند، اما موتر جیپ عوض اینکه جانب ارگ حرکت کند، بطرف دارالامان روانه گردید. غلام حیدر رسولی با این حیله، عبدالرزاق خان را به تپۀ تاج بیگ«قرار گاه و قوماندانی قوای مرکز» رسانیده و در اینجا به او گفت که:” شما اینجا چند روزی مهمان ما هستید”درین وقت عبدالرزاق خان ملتفت می شود توقیف شده است، اما چرا؟ هیچ نمیداند. وی بجواب میگوید که: “خوب! پس این دوسیۀ تشکیل یک قول اردوی هوایی را که رهبر بمن امر نموده بودند، حاضر ساخته ام، برایشان بدهید”.

سالها گذشت، بعد از کودتای کمونیستی، عبدالرزاق خان از حبس رهایی یافت و من بدیدنش رفتم. او بعد از تحقیقات که از «گناه ناکردۀ خود» اظهار ندامت«؟!» نموده بود، جزای اعدامش به حبس ابد تخفیف یافته و به زندان پلچرخی انتقال یافته بود. بعد از دلجویی نظر به دوستی و همکاری دوامداری که سالها با هم داشتیم، جریانات را از او پرسیدم، صادقانه چنین تشریح داد:” اگر ما مردم کدام اقدام تحریک آمیزی در قبال جمهوری داود خان کرده بودیم، امروز وقت«۵» آن بود که با کمال افتخار و با سر بلند میگفتیم که بلی! ما مخالف داود خان و جمهوری نام نهاد او بودیم. اما حقیقت این است که نه ما کدام مجلسی دایر کرده بودیم، نا باهم دیداری داشتیم و نه کسی به فکر اینکار ها بود. من تمام وقت مشغول ترتیب تشکیل قول اردوی هوایی بودم که از طرف داود خان بمن امر شده بود. با میوند وال هیچ تماسی نداشتم، خان محمد خان را هم تنها در فاتحۀ خانمم برای یکبار دیده بودم و بس. در اثنای تحقیقات در وزارت داخله خودم را آنقدر زجر و شکنجه داده و ضرب و تازیانه «۶»زدند که دو استخوان قبرغه ام شکست، دو و دشنام، جزای بسیار عادی بود که همه روزه نثار من میشد. در دوران تحقیقات اشخاصی را حاضر ساخته و از من می پرسیدند که:” او را میشناسی؟” میگفتم نی! بعد از شخص حاضر شده میپرسیدند:” تو متهم را میشناسی؟” میگفت بلی! این بلی گفتن ها بلای جانم میشد و به تکرار به دشنام های غلیظ لت و کوبم مینمودند و مرا که عمری در اردو خدمت نموده و بلند ترین مقام را داشتم و حیثیتی در کشور کسب نموده بودم، بالایم فریاد میزدند که: ” پدر لعنت، هنوز هم اقرار نمیکنی؟”. این طرز تحقیقات روز ها دوام کرد، در نتیجه تاب و توان دیگری باقی نماند. گفتم که من چیزی نکرده ام که اعتراف کنم، اگر شما میخواهید که چیزی بگویم که ازین رنج و شکنجه خلاصی یابم، پس شما بنویسید، من حاضرم امضاء کنم.

در پایان کار همه گناهان مرا یک به یک نوشتند و در ذیل آن ندامت و پشیمانی مرا هم تذکر دادند که امضاء کردم. من مجبور به اینکار گردانیده شدم و حاضر شدم تا مرگ را استقبال کنم و ازین همه عذاب همه روزه رهایی یابم”. صفحۀ ۸۹

گرفتاری ها، حبس ها، شکنجه ها و اعدام های بر ناحق، فساد و ندانم کاری اداری، خویش خوری در دستگاه دولت جمهوری و بیخبری داود خان از این جریانات موجبات نا ارامی و نا خشنودی عمومی را ببار آورد. بالاخره در ماه می ۱۹۷۴ رادیو و جراید از یک توطئۀ دیگری پرده برداشت که هدف آن ترور اشخاص و جاسوسی برای یک مملکت خارجی بود. در نتیجه بازهم بازار گرفتاری ها چاق شد. تورن جنرال میر احمد شاه قوماندان توپچی اردو با ۱۲نفر صاحب منصب خورد رتبه از سه تاپانزده سال«۷» زندان محکوم گردیدند.

نور ښکاره کړئ

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

Back to top button