کیش شخصیت در تاریخ نګاری و تحلیل نګاری

قسمت دهم

شاهی مشروطه و مشروطه و جنبش مشروطه خواهی:

به اساس تعریف ویکی پیدیا Wikipedia شاهی مشروطه نظامی را ګویند که شاه به وسیله قانون تحریر یا غیر تحریری اعمال قدرت نماید. فرق بین شاهی مشروطه و شاهی مطلقه در آن است که در رژیم، اخیرالذکر، شاه به حیث رییس دولت و رییس حکومت اجرآت مینماید. و در شاهی مشروطه، شاه در محدوده قوانینی عمل مینماید که به وسیله یک سستم قانونی برای او تعیین ګردیده است.

مشروطیت، به معنای واقعی کلمه، در افغانستان و کشورهای همجوار آن، هیچ سابقه ای نداشت. شاهان این کشور، در طول تاریخ، طبق دلخواه خود عمل مینمودند و یا بعضاً به فتوای علمای مذهبی و قضات، که معمولاً از علمای سترګ مذهبی انتخاب میشدند، مراجعه میکردند. در ایران هم، که کانون جنبش مشروطیت در منطقه بود، مشروطیت وجود و سابقه ای نداشت؛ و در اوایل سده بیستم اولین تحریک دامنه داری، برای حاکم نمودن این سستم بر کشور، آغاز یافت و در مدت کمی به همه شهرهای خورد و بزرګ آن کشور سرایت نمود. جنبش مشروطیت افغانستان اساساً تحت تاءثیر انقلاب مشروطیت ایران به وجود آمد؛ که آن هم به نوبه خود از شکست امپراطوری روس در مقابل اولین رژیم مشروطه براعظم اسیا یعنی جاپان، در سال ۱۹۰۵، متأثر شد. پیروزی جاپان بر یک قدرت بزرګ غرب نه تنها الهام بخش روحیه جنبش و انقلاب مشروطیت در ایران ګردید بلکه ضمناً در سال ۱۹۰۵ در، شمال ایران یعنی روسیه تزاری، انقلاب دامنه داری رخ داد که روح آزادی خواهی را در جامعه ایران دمید، که در زیر سلطه و استبداد مطلقه رژیم قاجاری بسر میبرد. اګرچه محرک و انګیزه انقلاب مشروطیت ایران را عوامل خارجی فوق الذکر خوانده اند ولی ایران یک جامعه دارای فرهنګ پیشرفته سیاسی، تجربه مبارزات و جنبش های سیاسی، برخوردار از سطح و فیصدی قابل توجه تعلیم و ضمناً دارای علمای مذهبی بود که وقتاً فوقتاً درعکس العمل ها و جنبش های سیاسی علیه استبداد حصه ګرفته بودند. علمای مذهبی ایران، به نوبه خود از سده های پیشین، دارای تشکیلاتی بودند که شاهان ایران را، هر چند که مستبد بودند، تهدید مینمودند.

در آغاز جنبش مشروطیت، که بر ضد خودسری های مظفرالدین شاه قاجار و صدراعظم او عین الدوله و فساد اداری آن کشور به میان آمد، علمای مشهور اسلام مانند سید محمدطباطبایی، سید جمال الدین اصفهانی، شیخ محمدواعظ و دیګران حصه ګرفتند و از شاه خواستار یک اداره ای بنام « عدالت خانه» شدند؛ که اعضای آن بایست از ملت انتخاب میګردید. بعداً مشروطه خواهان، که تا انزمان اسمی از شاهی مشروطه را بر زبان نیاورده بودند، خواستار یک مجمع انتخابی بنام مجلس ګردیدند که، به تاءسی آن، اصلاحات طلبان به زودی نام و شعار مشروطیت را آغاز نمودند. در تظاهرات و عکس العمل های که به مقابل شاهی مطلقه، فساد اداری، قرارداد های غیر عادلانه با روسیه و سایر کشورهای غربی به راه انداخته میشد بعضاً تا ۱۵۰۰۰ تن شرکت میورزیدند. و همین تظاهرات دامنه دار، که در تهران، اصفهان، تبریز، قم، کاشان و شهرهای مختلف ایران به راه انداخته میشد و علمای مذهبی اصلاحات طلب با منورین مشروطه خواه دست را یکی نموده بود شاه قاجار را مجبور به تسلیم نمود؛ و در اکتوبر سال ۱۹۰۶ اولین مجلسی که دارای ۱۵۶ عضو انتخابی بود به میان آمد و آغاز به کار کرد. The Cambridge History of Iran, Vol7 P 203

اګرچه، در زمان امیر حبیب الله خان، در کابل هم دانشمندی به سطح محمودطرزی و منورین وطنخواه مانند میرسیدقاسم، مولوی محمدسرور واصف و… وجود داشتند ولی نه تعداد منورین به اندازه ای رسیده بود که باعث مجبورنمودن امیر مطلق العنان، به قبول خواسته های خود، ګردند و نه جامعه افغانستان به چنان سطح تعلیم، دانش و آګاهی عمومی رسیده بود که مشروطه خواهان، برای عملی نمودن خواسته های خود، به قوت حمایه آنها، حبیب الله خان را مجبور به انعطاف مینمودند. ضمناً علمای مذهبی افغانستان، برخلاف علماء و روحانیون ایران، هیچ وقتی با منورین و اصلاحات طلبان دست را یکی نه نموده بلکه هر وقت بر ضد آنها و برضد تعلیمات عصری میجنګیدند. حتی پادشاهان این کشور، در پروګرام های اصلاحاتی خود با عکس العمل و تکفیر علمای مذهبی و روحانیون مواجه میګردیدند. نه مردم از سطح فهم و دانشی برخواردار بودند که مرام و مقاصد منورین خودرا درک و حمایه مینمودند و نه منورین ما شرایط نهایت تاریک جامعه خودرا درک نموده بودند و دست به جانبازی های متهورانه میزدند. در نتیجه، حبیب الله خان مستبد و مستبد تر شد و چند کله پرشوری که داشتیم از داست دادیم و قربانی استبداد وقت شدند. هیچ وقتی از هیچ ګوشه کشور، به حمایه قربانی شدن این قهرمانان منوریت و مبارزین راه عدالت، آوازی بلند نشد و نه سبب به وجود آمدن کدام تحریک ګردیند. اینکه در برخی از متون تاریخی مشهور افغانستان بحثی از مردم و توده ها و خشم مردم به میان می آید صرف کلمات احساساتی بوده و مستند به هیچ مدرک و سند تاریخی نمی باشد.

نقص بزرګی که در اطلاعات ما در باره مشروطه خواهان موجود است، همانا نبودن نوشته های رهبران و فعالان این تحریک میباشد. در کتاب های که در باره مشروطه خواهان به رشته تحریرکشیده شده در باره زندګی آنها معلومات ارایه ګردیده ولی در باره خواست های آنها، مرامنامه های آنها، طرز فعالیت و ساحه نفوذ آنها، ختی افکار آنها چندان اطلاعاتی بدست ارایه نشده است. مثلاً کتاب مغتنمی که از فرزند رشید مشروطه خواه میرسیدقاسم، یکی از موسسین این تحریک در دست داریم، در باره زندګی میرصاحب معلومات کافی دارد ولی او چه میخواست و به کدام وسیله میخواست اندک معلوماتی که داده شده به هیچ صورت کافی نیست و علت اصلی این تقص، قسمیکه در بالا ذکر نمودیم، نبودن نوشته های خود مشروطه خواهان،منجمله میرسید قاسم خان، است.

از کتاب محترم پوهنیار، که از زبان پدر بزرګوار خود نقل مینماید، به خوبی واضح میګردد که تحریک مشروطه خواهی از مطالعه نمودن جریده حبل المتین و صور اسرافیل، که هردو از طرف ایرانیانی به نشر سپرده میشد که در خارج زندګی میکردند، به میان آمده. « میرصاحب اظهارداشت که روزی در مدرسه شاهی برای مولوی محمدسرورواصف در باره جریده حبل المتین و مقالات سیاسی آن حرف زدم. موصوف اشتیاق زیاد به خواندن آن نشان داد. چون از طرف اعتمادیهای موصوف مستور نګهداشتن جریده توصیه اکید شده بود مولوی محمدسرور واصف به منزل میرصاحب آمده جریده را مطالعه کرد. بعد ازآن هم هرګاهی که جریده مذکور از طرف ذوات فوق الذکر بدسترس میرصاحب میرسید مولوی محمدسرورخان واصف نیز به سراچه او رفته جریده را یکجا مطالعه می کردند و درباره جریانات سیاسی دنیا و حالات وطن بحث و مذاکره میکردند… » پوهنیار، ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان جلد اول ص ۳۷

مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی، در کتابیکه به نام جنبش مشروطیت در افغانستان به رشته تحریر کشیده؛ و تقریباً ۸۰ سال بعد از قلع و قمع شدن بانیان مشروطیت به چاپ رسانده اند، در باره ظهور و فعالیت مشروطه خواهان و فرستادن عریضه ای، مبنی بر خواست مشروطیت، به امیر حبیب الله خان، از زبان میر محمدقاسم خان مرحوم مینویسد که مشروطه خواهان در یکی از اطاقهای بزرګ باغ مهمانخانه که در آنوقت مکتب حبیبیه در آن واقع بود، تشکیل جلسه داده… پیشنهاد تسوید عریضه ای به حضور امیر حبیب الله خان شد و در عریضه ای که به دست پروفیسر غلام محمدمیمنه ګی به امیر فرستاده شد از او درخواست جاری ساختن قانون مشروطه را خواستار شده بودند. در این عریضه به امیر ګوشزد شده بود که برای جلوګیری از احکام خودسرانه و خلاف مقررات اسلامی اقدام نماید تا مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطیت به حیات مرفه قرین ګردند.

امیر امر به اعدام چهار تن از غلام بچه های دربار داد که فکر میشد اعضای مشروطه خواهان بودند. ازین جا ګویا امیر بر نیات مشروطه خواهان بدګمان شده و یکی پی دیګری به جوخه اعدام و رسن دار سپرده شدند. حبیبی، جنبش مشروطیت، ص ص ۱۷-۱۸

امیر حبیب الله خان نسبتاً ادم منوری بود. تاءسیس مکتب حربیه، خواستن معلمین هندی برای تدریس، اجازه دادن عودت به وطن به تبعیدیان وقت عبدالرحمن خان، تاءسیس سراج الاخبار، دعوت نمودن انجنیران و کارشناسان اروپایی و امریکایی به کشور از جمله حسنات اوست. مګر حبیب الله خان، مانند پدر خود، یک آدم مستبد و مطلق العنان بود. مشروطه خواهان نیک سیرت افغانستان باید میفهمیدند و درک مینمودند که یک شاه مطلق العنان را به یک عریضه ایکه از هیچ ګونه حمایه هیچ قشری از اجتماع برخوردار نباشد به هیچ صورت وادار یا مجبور به تقسیم قدرت با ملت خود نمیتوان نمود. این عریضه، در حقیقت امر، اقدام خود کشی مشروطه خواهان بود.

مرحوم حبیبی، با وجود آنکه مینویسند که جمعیت مشروطه خواهان افغانستان یا، به اصطلاح خودشان، جان نثاران ملت ظاهراً مرامنامه خاص و مکتوبی نداشتند و یا بما نرسیده است. ولی باز هم در باره مرامنامه، سمبول جمعیت مشروطه خواهان و شرایط شامل شدن در این حرکت معلومات نسبتاً مفصل ارایه میدارد:

« وقتی یک عضو جدید را داخل جمعیت می ساختند، قابل اعتماد بودن اورا در یک حلقه محدود فرعی با اهلیت او در نظر می ګرفتند و بعد ازان اورا در همان حلقه کوچک به قرآن عظیم و شمشیر سوګند میدادند و او مرامهای عمدهء ذیل را می پذیرفت:

۱ــ اطاعت به اصول اسلام و تقدیس قرآن عظیم و قبول تمام احکام اسلامی.

۲ــ کوشش مداوم در بدست اوردن حقوق ملی و مشروط ساختن رژیم حکومت تحت نظرنمایندګان ملت و تاءمین حاکمیت ملی و حکم قانون.

۳ـــ سعی در راه تلقین عامه به درستی امور معاشرت و نکوهش عادات ذمیمه.

۴ـــ آشتی و حسن تفاهم بین تمام اقوام و قبایل افغانستان و تحکیم وحدت ملی.

۵ ـــ سعی در اصلاح ملت از راه صلح و آشتی، نه با دهشت افګنی و استعمال سلاح و زور.

۶ـــ تعمیم معارف و مکاتب و وسایل بیداری مردم و مطبوعات.

۷ ـــ تاءسیس مجلس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندګان مردم.

۸ـــ تحصیل استقلال سیاسی و آزادی افغانستان و ګسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج ( که در آنوقت امیر افغانستان مکلف بود غیر از دولت هند برتانوی با دیګر دولتی رابطه سیاسی نداشته باشد)

۹ ـــ تاءمین اصول مساوات و عدالت اجتماعی.

۱۰ ــ بسط مبانی مدنیت جدید از صنعت و حرفت و ساختن شوارع و بلاد و ابنیه و منابع آب و برق و غیره.

این ده ماده ایشان به تعبیر قرآنی« تلک عشره کاملة » می ګفتند.

پیشوایان جمعیت عقیده داشتند که حتی المقدور از راه سلم و صلاح و تلقین مصلحانه مرام خود را پیش ببرند و امیر وقت را به تعمیم معارف و قبول اصلاحات امور دولتی و رفع ظلم و استبداد تشویق نمایند و موانع را با خیر اندیشی و حفظ امنیت از پیش بردارند و در این راه قربانی جانی کمتر بدهند. زیرا روشنفکران و اشخاص فهیم و دانا در بین جوانان مملکت کمترند و هر یکی بهایی دارد بنا براین از تلفات جانی جلوګیری کردن و احتیاط به کار بستن بهتر.

این مواد مرامنامهء جمعیت را از مرحومان عبدالجلال خان و بابا عبدالعزیز خان قندهاری شنیده بودم، که سخنان مولوی عبدالواسع شهید و عبدالرحمن لودین نیز آنرا تایید میکرد» حبیبی، جنبش مشروطیت ص ص ۵۵-۵۶

قسمیکه دیده میشود، مرحوم حبیبی به هیچ سند کتبی اشاره نمی نمایند، چون اصلاً موجود نبود، و مرامنامه مشروطه خواهان و طرز العمل آنها را بر مبنای روایات شفاهی اشخاصی، که سالها قبل وفات شده اند، به رشته تحریر میکشند که مدار اعتبار شده نمیتواند. مرحوم میرغلام محمدغبار شاید همین جمعیت را بنام حزب جمعیت سری ملی معرفی میدارد. چون همه اعضای این حزب، که به امر حبیب الله خان اعدام شده و یا به زندان انداخته شده اند همین مشروطه خواهان هستند که مسعود پوهنیار و مرحوم حبیبی در کتابهای خود اسمای آنرا ذکر نموده اند. غبار مینویسد که اعضای این جمعیت در یکی از جلسات خود تصویب نمود که همه اعضای جمعیت مکلف بداشتن تفنګچه هستند. افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول ص ۷۱۷

اګر این ګفته مرحوم غبار را جدی بګیریم معلوم میګردد که جمعیت مشروطه خواهان، برخلاف ادعای مرحوم حبیبی، که از راه صلح وسلم پیش میرفتند. طرفدار قوه قهریه بودند. و بعداً در سال ۱۹۱۸ یکی از اعضای این جمعیت عبدالرحمن خان لودین بر موتر امیر فایر تفنګچه نمود ولی هدف را خطا نمود.

به عقیده نګارنده، جمعیتی بنام مشروطه خواهان، که یک حزب منظم، دارای مرام علیحده، تشکیلات و فعالیت منظمی بوده باشد، موجود نبود. چون از تمام این منورین، که بعضی از انها، مانند میرسیدقاسم و مولوی محمدسرور واصف، اشخاص خیلی رسیده هم بودند در باره جمعیت و مرام خود کدام صفحه ای نمانده که ما برمبنای آن ادعای موجودیت چنین جمعیتی را بناء نماییم. بلکه وطن خواهان پراګنده ای بودند که با هم تماس غیر منظمی شاید میداشته بودند. به دلیل اینکه فعالیت این مشروطه خواهان در زمان امان الله خان، که به اساس تعریف مشروطیت، یک نظام غیر مشروطه و استبدادی بود، بر ضد رژیم آن وقت هیچ فعالیتی نکرده اند. و اګر بعد از زمان امان الله خان قربانی استبداد وقت شده اند هم منورینی بوده اند که جدا از هم بر ضد استبداد و یا بطور مشخص خاندان حاکم آل یحیی مبارزه میکردند و اکثراً به قوه قهریه و ترور متوسل میشدند. البته مفکوره مشروطیت، که آنهم تحت تأثیر نشرات خارجی ایرانی ها به وجود آمده بود، شاید با منورین فهمیده و وطن خواه موجود بود؛ ولی تا وقتیکه کدام سند یا اثر محصول خود مشروطه خواهان بدست ما نرسیده باشد، موجودیت سازمانی بنام مشروطه خواهان را به مشکل میتوان قبول کرد.

مرحوم حبیبی در کتاب جنبش مشروطیت خود حمله بر موتر امیر حبیب الله خان، در تابستان سال ۱۹۱۸ و بالاخره کشتن امیر حبیب الله خان را به مشروطه خواهان دوم منسوب میدارد. حبیبی، ص ص ۱۲۳-۱۲۴

از متن« افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول » مرحوم غبار به خوبی واضح میشود که نام اصلی این جمعیت اصلاً حزب« جمعیت سری ملی » بوده است. غبار هم، مانند مرحوم حبیبی، مینویسد که مرکز عمده این روشنفکران مکتب حبیبیه بوده و آنها برعلاوه ریفورم، تبدیل رژیم مطلق العنانی را برژیم دیموکراتیک میخواستند. دربین این دیموکرات ها اشخاص رادیکالی هم بودند که بغرض تحقق بخشیدن مرام خود، ترور و کودتا طلب میکردند. اینها عموماً بمطالعات جراید خارجی و مصاحبت با معلمین خارجی( مستخدم افغانستان) میپرداختند. غبار مینویسد که در یکی از جلسات عمومی حزب تصویب ګردید که اعضای حزب بداشتن تفنګچه مکلف اند. این تصویب کتبی تحویل تاج محمدخان پغمانی ګردید. محمدشریف خان برادر تاج محمدخان یکی از مخالفین سرسخت سیاسی و فکری برادر و تمام روشنفکران کابل و درعین حال یک مامور طرفدار دولت بود. این اسناد را به دست امیر رساند…. غبار ص ۷۱۷

از لست اشخاصیکه، در سال ۱۹۰۹، به اساس این راپور ګرفتار شده و محکوم به اعدام و حبس های دوامدار ګردیده و به شمول تاج محمدخان مشتمل بر سایر اعضاء این حزب و موسسین و رهبران مفکوره مشروطه در افغانستان میرسیدقاسم، مولوی محمدسرورواصف، کاکا سیداحمدخان لودین و … هویداست که این ها همه فعالین جمعیت سری ملی بودند که مرحوم حبیبی، مرحوم غبار و سایر مورخین از آنها به نام مشروطه خواهان و جمعیت مشروطه خواهان یاد آوری میکنند.

مرحوم غبار در باره این جمعیت سری ملی در یک جای دیګر مینویسند: « یګانه شخصیکه در خاندان شاه مورد توجه لیبرالهای دربار قرار ګرفت عین الدولة امان الله خان بود؛ زیرا او جوان صاحب نظر و ترقیخواه و زحمت کش و درعین حال متواضع و خوش سلوک بود. اینست که عین الدولة بزودی در رأس یک حلقه متحد درباری قرار ګرفت و بعد ها با افسران بزرګ اردو در تماس آمد، این تنها نبود. او توانست نایب السلطنة را به حیث رییس این جمعیت سری شامل نقشه کودتایی نماید که در نظر بود، یعنی امیر حبیب الله در شهر جلال آباد توسط عسکر از بین برده شده و جایش به نایب السلطنة داده شود. نایب السلطنة هم برای تحصیل استقلال و اصلاح اداره داخلی مجاهدت نماید. نایب السلطنة که از دولت انګلیس متنفر و از اداره برادر ناراض بود پذیرفت و ده دوازده نفر اعضای جمعیت عهد نامه ای در قران تحریر و امضاء کرده به نایب السلطنة سپردند. همان کتاب ص ۷۲۶

ما با نقشه کودتا و اقدامات افسران و امان الله خان، که بیشتر به افسانه میماند و به مشکل میتوان به آن باور نمود، کاری نداریم؛ ولی از متن فوق باز هم به صورت قطعی آشکار میګردد که عکس العمل بر ضد حبیب الله خان کار جمعیت سری بود، که همانا حزب جمعیت سری ملی باید باشد؛ و مسله مشروطه خواهان باز هم در میان نیست.

مرحوم غبار باز هم میافزاید که در سال ۱۹۱۸ بر امیر فایر تفنګچه صورت ګرفت و در زمستان همین سال حزب مخفی فیصله کشتن امیر حبیب الله خان را در جلال آباد مطرح ساخت. ولی نصرالله خان بهمان وقت معین از خانه در جلال آباد خارج نشد و ګفت که او به کشتن امیر راضی نیست ولی با حبس نمودن او مخالفتی ندارد. به این صورت عملی نمودن نقشه را مختل ساخت. همان صفحه

مرحوم غبار، بحیث معاصر حوادث روزهای اخیر حبیب الله خان، مینویسد: « دیګر شاه نه اینکه ار قلوب ملت و روشنفکران طرد و تبعید شده بود بلکه در بار خودرا نیز برضد خویش تجهیز نموده بود. اینست که حلقهء سری دربار بغرض خاتمه دادن فجایع امیر و اصلاح اداره افغانستان بمیان آمد. البته هیچ شخص دربار قادر به تشکیل حزبی در برابر سیطرهء شاه نبود. مګر انکه تکیه بیکی از اعضای خانواده شاه داشته باشد. در خاندان شاه هم مردی که در سر چنین تشکیلاتی قرار بګیرد موجود نمیشد مګر دو نفر یکی سردار نصرالله خان نایب السلطنة بردار شاه که با سیاست خارجی و ادارء داخلی برادر عقیدتاً مخالف بود. دیګر امان الله خان عین الدولة پسر سوم شاه که نسبت بسایر اعضاء خاندان خود جوان روشنفکر و آګاه و ترقیخواه بود؛ در حالیکه کاکایش نصرالله خان نایب السلطنة هواخواه نظام منجمد قرون وسطایی محسوب میشد. در هر حال امان الله خان توانست که در رأس یک جمعیتی در دربار و خارج دربار قرار ګیرد و بفعالیت ضد شاه بپردازد. درین جمعیت یک عده افراد مشکوک ( مثل سپه سالار محمدنادرخان) با مرامهای خاص خویش نفوذ کرده بودند. اما امان الله خان و رهبری جمعیت بصورت عموم دارای مرام تغییر رژیم باکشتن شاه، تاءمین استقلال خارجی و ریفورم در اداره و اجتماع افغانستان بود. عجالتاً پادشاهی مملکت هم به نایب السلطنة اختصاص داده شد و تعهد کتبی بامضای اعضاء عمدهء جمعیت در حاشیه قران توسط امان الله خان به نایب السلطنة تحویل ګردید.

اشخاص مهم جمعیت اینها بودند: امان الله خان عین الدولة ( رییس جمعیت) محمدولی خان بدخشانی سرجماعه دربار،شجاع الدولة غوربندی فراشباشی دربار، حضرت شوربازار ( فضل محمدخان مجددی ملقب به شمس المشایخ ) که در ولایت پاکتیا و کابل نفوذ وسیع روحانی داشته و در افغانستان شهرت داشت، محمدنادرخان سپه سالار فرمانده قوای مسلح پایتخت( خانواده های شمس المشایخ و سپه سالار هر دو بشکل غیرمستقیم وابسته این جمعیت بودند ) میرزمان الدین خان بدخشانی مأمور سابق بارچلانی دربار، محمدیعقوب خان غلام بچه خاص شاه، محمدسمیع خان بردار محمد یعقوب خان مذکور، محمدابراهیم خان فراشباشی، امان الله خان و عبدالعزیز خان سرجن میجر. البته افراد دیګری نیز بودند که در خارج جمعیت با امان الله خان روابط خصوصی داشتند چون محمودطرزی، محمودسامی و غیره.

قرار بود جمعیت شاه را در جلال آباد کشته و نایب السلطنة را به پاشاهی اعلان نمایند ولی شمس المشایخ میګفت قبل از اقدام بقتل شاه کتباً باو اخطار داده شود تا خود را اصلاح کند و ګر سرباز زد آنګاه توسل به اسلحه جایز است» ( چه فتوای شرعی!!) غبار جلد دوم افغانستان در مسیرتاریخ جلد دوم ص ص ۲۹-۳۰

مرحوم غبار، به ارتباط توطیه قتل امیر حبیب الله خان مینویسد: « هکذا امان الله خان عین الدولة در طی یکی ار این مجالس بود که شبی از خانه شمس المشایخ سواره و تنها به کوه غربی بالاحصار کابل بالاشد. در حالیکه سپه سالار محمدنادرخان نیز تنها وارد شده بود. این دو نفر در قلهء کوه بچه ای موسوم به کاسه برج یک مذاکره سری انجام دادند. موضوع مذاکره جه بود؟ البته بخود آن دونفر سیاستمدار ادعادار معلوم بود و بس. تنها به شمس المشایخ این قدر ګفته شد که: هر دو نفر بر روی قرآن عهد به بستند که با مرام جمعیت وفادار و همکار صمیمی همدیګر خواهند بود.

در هر حال بعد از کمی در سال ۱۹۱۹ شاه شبانه در جلال آباد کشته و دولت جدیدی در کابل اعلام شد. ګفته میشد که روز در روغن طبخ ماهی مخصوص شاه مادهء خواب آوری ریخته بودند و شب شجاع الدولة اورا در بستر خوابش بکشت. اما همینکه از خیمه خواب شاه خارج میګردید از طرف سپاهی محافظ ګرفتار شد. در همین لحظه سپه سالار محمدنادرخان رسیده شجاع الدولة را رها و سپاهی را خاموش نمود» همان کتاب ص ۳۰

اګر چه متن تاریخی مرحوم غبار، با وجود آنکه معاصر و شاهد وقایع زمان خود است، اکثراً بر روایات و ګفته میشد بناء است ولی چون متن شاهد عینی قضیه قتل امیرحبیب الله خان، فیض محمدکاتب را دردست داریم و متن شاهدی میدهد که قتل امیر دسیسه حلقات بسیار مهم و معتبر دربار بوده است. و از عملیات بعدی و یا بهتر بګوییم عدم عمل بعدی امان الله خان، بعد از به قدرت رسیدن، هویدا است که شخص امان الله خان در توطیه قتل پدر خود دست داشته است.

متن سید مهدی فرخ« تاریخ سیاسی افغانستان» در این زمینه اګرچه به تاریخ نه بلکه به داستان و افسانه های ضمیمه تاریخ Anecdotes میماند ولی او هم شجاع الدولة و یا سردار احمدشاه خان را قاتل امیر معرفی مینمایند. فرخ مینویسد که در باره احمدشاه خان سند کتبی در دست دارد ولی اصح همه روایات که در باره قاتل امیر به مارسیده است روایت شجاع الدولة خان است و او قاتل حقیقی امیر بوده است… فرخ ص ۴۳۱

به همه حال، به استناد همه متون معاصر، که در این زمینه اظهار نظر نموده اند، امان الله خان در قتل پدر خود دست داشت و بعد از امیر شدن همه کسانیکه در توطیه قتل امیر به دست داشتن مشهور بودند، مانند شجاع الدولة خان، نادرخان و بردران او. محمدولی خان دروازی و … را به مقامات عالی دولتی مقرر نموده و امتیازاتی دادند. و ضماً کندکمشرعلی شاه رضا را، که ناظر و شاهد قتل بود و حتی قاتل را ګرفتار نموده بود، به به اعدام محکوم نمود و دست خودرا به خون یک مظلوم آغشته ساخت. شاید سبب اعدام این مظلوم هم شاهد بودن او از صحنه قتل امیر باشد. نکند که یک روز حادثه قتل امیر حبیب الله خان را افشاء نموده و بالاخره امان الله خان را قاتل یا شریک قتل پدر خود معرفی نماید.

نور ښکاره کړئ

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

Back to top button